خودت را بگذار جای من

داستانهای کوتاه ایرانی و خارجی همراه با نقد...ادبیات معاصر

خودت را بگذار جای من

داستانهای کوتاه ایرانی و خارجی همراه با نقد...ادبیات معاصر

خیلی خسته ام.چرا آدما اینطورین؟دلم میخواست ........

جلفا

سلام.خیلی وقته که نیومدم.چقدر ویران شدی....من دیدمت کنار آخرین درخت ..اول همان خیابان که خودت میدانی...وای چه دیر آمدی...خنده ام گرفت از تو..آنجا که ایستاده بودی چقدر شبیه آنروزها شده بودی...چقدر مبهم حرف زدم از آنروزهای گذشته ...ما اعتراض میکردیم به همه چیز...به تعداد سنگریزه های ته این رودخانه....به همه چیز..به دل مردمش که جای دیدنی ندارد...آی اصفهان چقدر عاشقت بودیم ....پس کوچه های جلفا را میگویم...و باران را که چه خیسمان کرد..باز کن.منم..منم...منم...دیر کردم..فراموش کردم..مردم...مردم....