خودت را بگذار جای من

داستانهای کوتاه ایرانی و خارجی همراه با نقد...ادبیات معاصر

خودت را بگذار جای من

داستانهای کوتاه ایرانی و خارجی همراه با نقد...ادبیات معاصر

برای سرباز وطن

سخته عزیزم.زندگی سخته...سال سال سرماست سال تنهابودنه...عشقت از کرمانشاه اومده باید بره زاهدان .نمیتونی بری ببینیش؟نمیخواد تو رو ببینه؟داری میمیری از بی کسی؟میخواد برف بیاد  شاید دیگه نبینیش....سرما خورده کرمانشاه که بوده..یادته بهش میگفتی دکترا مریض نمیشن؟یادته بغلت کردو گفت تا حالا کجا بودی؟عزیزت داره میره بیا ببین قدوبالاش و ببین تا حظ کنی  ..تحملت زیاد شده ؟داره دیر میشه...عزیزت داره میره...تاحالا سرباز بودئ؟میذارن دلش که میگیره سیگار بکشه؟ نباید به سیگار کشیدنش کاری داشته باشن از استرس اتاق عمله همونجا که روحشو سلاخی کردن...پسرم نمیخواسته دکتر بشه زورش کردن....الان باید مهندس شده بود...عمرم نفسم  صبر کن بیام بدرقه.....صبر کن ...بی خداحافظی نری چشمم به رات سفید بشه...دارم میمیرم بی تو...